دلتنگم

من در آیینه زلال چشم مهربان تو

به اندازه ی ابعاد دلتنگی خودم  بزرگ شدم...

حداقل تو باور کن از تمام خودم کوچکترم.....

بارها گفته ام که من به همان گوشه ی دنج و متروک قلبت قانعم

بقیه اش با خودت ......

فقط لطفا امروز آفتابی و فردا ابری نباش ....

یا بمان برای همیشه یا برای همیشه برو

                        

       

امشب صد ها نفر برای بارش باران دعا کردند....

                 غافل از آن که...........

                                    خدا با کودکی است که......

                                            چکمه هایش سوراخ است..

 

 

 

 

 

بازم سلام

 

سلام ، این دفعه هم با کلی حرف و البته معذرت خواهی اومدیم

آخه در جریانید که خیلی وقته آپ نکردیم .

اما خب این دفعه کلی مطالب با خودمون آوردیم که کلی حال کنید

و برامون کامنت خوشگل بزارین...

که اگه نزارین باور کنید

دیگه این وبلاگ و در و تخته می کنیم می زاریم میریم

اونم کجا ، بیابون ،حالا خود دانید

راستی ما نبودیم این ور آب خبر دست اولی

چیزی میزیی ندارین ...خبرمون کنید...خب دیگه برین پایین

بخونین ، کامنت توپ بزارین ،راستی انتقادم کنید

ممنون می شیم

 

 

دل نوشته شیدا

 

شاید داستان من برایت خواندنی بیاید ، آخر داستان من

رابین هودی ندارد تا نجاتم دهد از فقر هر چیز

داستانم ، داستان علاءالدینی که هیچ چراغ جادویی نمی یابد .

می گردد و می گردد اما نیست که نیست.

داستانم ، داستان زیبای خفته است بدون هیچ شوالیه ای

که حتی برای لحظه ای به کسی غیر از خودش

بیندیشد و تنهایی دختری مثل شیدا را درک کند .

داستانم ، داستان سیندرلاست اما بدون کفش های بلورین

بدون هیچ دعوت نامه ای

و بدون هیچ پری ای که بتواند همه چیز را

حتی برای ساعتی ، آن طور که

همیشه آرزو می کردم برآورده کند .

می بینید ! تفاوت افسانه ها را با واقعیت تلخ ؟

می بینید با وجود داستانی مثل داستان ، من

چه افسانه هایی در گوشمان می خواندند .

وقتی کودکی بیش نبودم و کنجکاوی می کردیم

تا بفهمیم در این دنیا چه می گذرد.

این قصه ها را برایمان زمزمه می کردن

تا از دنیا آمدن پشیمان نشویم

تا نفهمیم در دنیای واقعی چه می گذرد

و شاید یک دنیا سکوت را جایگزین آن افسانه ها باید کرد .

سکوت تلخ و اجباری را... یک دنیا

 

 

اینا رو هم همین جوری داشته باشین !

مملکت همان ايران است

رهبرش ، رهبر مستضعفان جهان است

دولتش ، دولت امام زمان است

دانشگاهش ، ستاره باران است

جايگاه نخبگانش ، زندان است

قوت اغلب مردم ، فقط نان است

دارالخلافه ، تهران است

فرياد ، نشانه ي کافران است

سکوت ، وظيفه ي مسلمان است

عصر ، عصر حکومت حيوان است

دوره ، دوره ي ارزاني انسان است

شرکت در راهپيمايي ، بارز ترين نشانه ي ايمان است

آنچه بهايي ندارد ، جان انسان است

 

 

صدایم می کند ، هنوز پشت پنجره است

پنجره را می کوبد

بیقرارم ... درنگ نمی کنم ، به سمتش می روم .

پنجره را باز می کنم

به قول مشیری : دستهایم را چون قدحی رو به آسمان

می گشایم ... و چشمانم را می بندم ...

صدایم می کند : رعد ، نور ، ابر، برق

وای باران می بارد ، دوباره دل می گیرد

یاد حرف بی وفایم می افتم

که در جواب حرف من که از باران بیزارم

و دلم می گیرد ، گفته بود نترس من کنارتم .

اما حرفش نیزمثل قولش

مثل همه چیزش دروغ و بوی بی وفایی میداد

اما اگه دیدش بهش بگو باران

که دیگه از باران نمی ترسم

دیگه گریه نمی کنم

چون تو خیالم اون کنارمه

بیوفا رو می گم.

 

شاید زندگی آن جشنی نباشد که ما آرزویش را داشتیم !

اما حالا که دعوت شدیم .پس بیا تا می توانیم شادی کنیم .

  

شنیدی می گن دنیا دو روز، درست

اما موندن تو این دو روز، خودش خیلی حرفه

 

می دونستی جهنم ، جای من و تو نیست

بلکه جای آبروریزی آبرومندان دنیاست.